-
قسمت اخر رماان هووو کجایی
جمعه 12 اردیبهشت 1393 19:23
*خلاصه طناز منو رسوند خونه و خودش هم رفت خونشون ساعت 6 بود خیلی گرسنم شده بود سریعا رفتم آشپزخانه و هرچی می دیدم می خوردم از یخچال بگیر تا گاز ههه ماکارانی داشتیم حسابسی خوردم دومین بشقاب هم خوردم و در یخچال راباز کردم و یک دوغ مشت محلی خوردم به به خیلی خوش مزه بود به قول طناز آرق مشتی هم زدم هههه فکر کنم لباس عروسه...
-
قسمت بیست و دوم رمان هووو کجااییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جمعه 12 اردیبهشت 1393 17:03
بعد سوار ماشین طناز شدم ااوووووو چه کیفی می داد باسرعت 120 می رفت آهنگ امید جهان فریبا را تاخر برده بود ههههه خیلی خوش گذشت منم سرمو از نچره بیرون میاوردم و جیغ می زدم تو راه پشت چرا غ راهنما ایستاده بودیم و چند نفرهم داشتن دعوا می کردن من هم سرمو از پنچره بیرون آوردم و داد زدم وقتی گفتم پیرزن بیا وسط جیغ بزن ههههه...
-
قسمت بیست و یکم رمان هووووووووو کجاااااییییییییی
جمعه 12 اردیبهشت 1393 15:29
بیا دیگه خسته شدم می خوام برم خونه استراحت کنم دنیز صبر کن امدم راستی من دیگه نمی تونم صبر کنم بیا همین پنچ شنبه عقد کنیم چییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟همین پنچ شنبه به نظرت زود نیست نه خیلی هم خوبه بعد همون جا هم لباس عروسیتو می پوشی اخه چرا انقدر عجله داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ببخشید بهت نگفتم من بعدش یک سال باید برم اروپا...
-
قسمت بیستم رمان هووو کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جمعه 5 اردیبهشت 1393 15:20
مامانم که از خجال سرخ شده بود سینی را بر داشت و با دستش اشاره به دستشویی کرد و گفت آقا ارسلان ببخشید این دختر ما یکم تنبله بفرمایید لباستون را تمیز کنم اگه می شه کتتون را بهم بدین ارسلان/دستتون درد نکنه اما من همینطوری راحتم بابام/پسرم تعارف نکن بابای ارسلان/ دخترم چیزتون که نشد من که از خنده پوکیده بودم گفتم...
-
قسمت نوزدهم رمان هووو کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکشنبه 31 فروردین 1393 00:47
چشمام پرو اشک شده بود کم بود بزنم زیر گریه اما غرورم اجازه نمی داد بعد سرمو بالا گرفتم و گفتم طناز این شالله به پای هم پیر بشید خوبه یک عروسی هم به قول تو افتادیم طناز/مرسی آجی گلم یاشار دنیز مثل خواهر نداشته منه خیلی برام عزیزه امیدوارم توهم مثل من قدرشو بدونی بعد یاشار زل زد تو چشمام وقتی اونطوری نگام می کرد تمام...
-
قسمت هجدهم رمان هووو کجاییی
یکشنبه 24 فروردین 1393 22:07
اصلا می دونی چیه برو هر غلطی می خوای بکن برام مهم نیستی هی دنیز تو هم برو بجهنم *بعد با اعصبانیت در ماشین را محکم زدم و بعد اون پیاده شد گفت خانم دنیز بچرخ تا بچرخی ولی حواست باش سرت گیج نره ها *بعد بی توجه بهش رفتم خونه و بدون هیچ معطلی رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم روی تختم تووو خیلی آشغالی یاشار تو کی هستی که من به...
-
قسمت هفدهم رمان هووو کجاییی
پنجشنبه 14 فروردین 1393 23:40
ارسلان/ نه به خدا شوخی نمی کنم بهم دو روز وقت بده ببینم باید چیکار بکنم فقط بهت می تونم بگم زیاد امیدوار نباش ارسلان/ یعنی تو منو دوست نداری؟؟؟؟؟؟؟ نه دوست ندارم چییییییی؟؟؟؟ پس چرا وقت گذاتشتی ؟؟؟؟؟؟ باید بهت فکر کنم ببینم دوست دارم یا نه ارسلان / آهان فقط الان به خانوادت زنگ بزن برن خونه خودشون اخه می خوام تنها باشم...
-
قسمت شانزدهم رمان هووو کجایی
پنجشنبه 14 فروردین 1393 18:50
*و بعد این اتفاق هردومون با اعتماد به نفس عالی که انگار هیچ اتفاق نیافتاده رفتیم داخل شاهین به استقبالمون امد وگفت سلام بچه ها خوش آمدید و بعد ارسلان و طناز و فردوس امدن جلو طناز که از شدت خنده قرمز شده بود وقتی بهشون سلام کردم زد زیز خنده بعد من گفتم هههههه کجاش خنده داشت ها؟؟؟؟؟؟ طناز با پرویی گفت /اونجایییی که تو...
-
قسمت پانزدهم رمان هووو کجایی
جمعه 8 فروردین 1393 03:24
راستی مامان و بابا من امروز دعوت شدم به تولد برم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابام/ ببین مامانت چی می گه ؟؟؟؟؟؟؟ مامااااااااااااااااااااااننننننننننننننننننن می زاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان/ خب باید قبل ساعت 12 خونه باشی درظمن سهیل می رسونت سهیل هم میاد دنبالت و اون دوستت دختر یا پسر *وااااااااییییییییی کارم ساخته اگه بگم پسره که عمرا...
-
قسمت چهاردهم رمان هووووو کجایی
جمعه 8 فروردین 1393 02:25
*من فقط با تعجب داشتم گودزیلا را نگاه می کردم که فردوس امد و گفت یاشار به خاطر من نزار بخوره دختر مردم مریض می شه گودزیلا هم نگام کرد و سوسوک را از دستم گرفت که زنگ خورد همه بچه ها پخش شدن فقط من و طناز و فردوس و ارسلان و گودزیلا موندیم که من داد زدم گودزیلا اگه زنگ نمی خورد سوسکو می خوردم یاشار امد جلو زل زدم تو...
-
قسمت سیزدهم رمان هوووکجایی
پنجشنبه 7 فروردین 1393 16:14
* خلاصه صبحونه مونو خوردیم رفتیم دانشگاه این زنگ با آقای شریعتی استاد تربیت بدنی داشتیم اووووف طناز کی حوصله داره ورزش کنه مننننننننننننننن ضدحال اه نگاه کن فردوس امده تو دانشگاه ما آره همونی که پیش یاشار نشسته *اه فردوس و ارسلان با لبخند امدن سمت ما سلام خوبی دنیز و طنازه ؟؟؟؟؟؟ سلام مرسی ارسلان سلام دنیز خانم سلام...
-
قسمت دوازدهم رمان هوووو کجایییی
چهارشنبه 6 فروردین 1393 18:14
* وااااااااییییییییی رسیدیم خونه ما طناز جونم ها چته ؟؟؟چی می خوای دوباره؟؟؟؟؟؟؟ امروز مامان و بابام و سهیل نیستن من تنها ام بیا خانمون میای؟؟؟؟ بزار از مامان و بابام بپرسم؟؟؟؟ الو سلام مامان خوبی ماماااااااااااان چی می خوای دخترم ؟؟؟؟ مامان و بابا و داداشش رفتن مشهد اجازه می دی امروز پیش دنیز بمونم ؟؟؟ باش عزیزم فقط...
-
قسمت یازدهم رمان هوووووو کجایی
سهشنبه 5 فروردین 1393 17:23
اه سلام ارسلان سلام دنیز و سلام طناز خواهرمو ندیدین ؟؟؟؟؟؟؟؟ خواهرت مگه تو خواهر داری ؟؟؟؟ آره دنیز فردوس آهان پیش گودزیلا بود طناز/ یاشر و فردوس خیلی باهم صمیمی ان آره من و یاشار از کوچیکی باهم بودیم تقریبا مثل برادریم شما هم بیان باما باش بریم نه مرسی ارسلان ما کار داریم مگه نه طناز؟؟؟ آره خب بای بای هههه حتما...
-
قسمت دهم رمان هوییییییییی کجایی
سهشنبه 5 فروردین 1393 16:33
طناز/ حسوووود نخیر خب منم آب طالبی دوست دارم خوبه دیگه من باهات قهرم طناز/قهر باش به درک والا * خلاصه آب طالبی مونو خوردیم اما من روی یک میز دیگه نشستم بعد دیدم یک موشک کاغذی خورد تو کلم اخ بازش کردم نوشته بود قهری بعد امد زد تو گوشم گفت آشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه چرا؟؟؟؟؟ یکی زدم توگوشش بهش گفتم الان آشتی هوووو تو چه قدر...
-
قسمت نهم
دوشنبه 4 فروردین 1393 18:10
اووفففف چشمام می سوزه این چه شامپوییه *خلاصه حمام کردم تمیز خوش بو شدم حلا برم تو اتاقم شپلگ اخخخخخخخخخ پام رفت تو دستشویی توالت اخخخخخخخخ مگه کوریییییی چشمات باز کن دنیز خر حلا باید دوباره حمام بکنم اوفففف *خلاصه زود حمام کردم حالا کدوم لباسمو بپوشم اهان یک تاپ مشکی با یک شلوارک مشکی موهامم شونه کردم بعد دم اسبی بستم...
-
قسمت هشتم
شنبه 2 فروردین 1393 16:11
کنار کلاس یک صندلی بود یاشار روی صندلی می خواست بشینه که صندلی را از زیر پاش کشیدم شپلگ افتاد هههههههههه6-4 به نفع من مرض دنیز برات دارم بعد افتاد دنبالم منم باسرعت زیاد فرار کردم به جوبی بزرگ رسیدم نمی تونستم از روش بپرم بعد یاشار بهم رسید دنیز جون بایییییییییی بعد حولم داد توی جوب شپلگ افتادم توی جوب اه پیش من نیا...
-
قسمت هفتم رمان هوووو کجایی
پنجشنبه 29 اسفند 1392 13:14
و بعد با سرعت باد از اونا رفتیم و باطناز رفتیم بوفه چیزو میزی بخوریم که دیدم یاشار با اعصبانیت به سمتمون می دوه ارسلان هم پیشش بود و ارسلان داد می زد و می گفت صبر کن یاشار زشته نگو یاشار بهمون رسید من هم اصلا بهش نگاه نکردم و به پنجره نگاه می کردم یاشار داد زد و گفت وقتی باهات حرف می زنم به من نگاه کن من گفتم طناز...
-
قسمت ششم رمان هووو کجایی
چهارشنبه 28 اسفند 1392 15:22
*گودزیلا می کشمت الان که دیگه نمی شه برم کلاس 15 دقیقه دیگه کلاس تمام می شه اهان فهمیدم چه بلایی سرت بیارم فقط باید ببینم زنگ کلاس بعدی گودزیلا کی هستکه ناگهان زنگ استراحت خورد ارسلان را دیدم تنها روی یک صندلی نشسته اهان از ارسلان می پرسم با سرعت به طرف ارسلان رفتم اول اون ور و اون ور نگاه کرد که گودزیلا نباشه بعد...
-
سلام
سهشنبه 27 اسفند 1392 17:05
سلام برین ادامه مطلب عکس شخصیت ها را گذاشتم دنیز طناز سهیل یاشار ارسلان فردوس
-
قسمت پنجم رمان هووووو کجایی
دوشنبه 26 اسفند 1392 16:19
فروشنده / این دوستتون آقا یه یا خانم من گفتم آقا هست بعد گفت من چند تا عطر به شما می دم تست کنید همشون خوب بودن اما عطری که تو مغازه می پیچید خیلی خوش بو بود آدم را مست می کرد اه این اینجا چیکار می کنه اوا هرجا برم باید توهم باشی * بچه ها یاشار یک دفعه از در مغازه امد تو یاشار / شما اینجا چیکار می کنید نکنه خانم دنیز...
-
قسمت چهارم رمان هوو کجایی
دوشنبه 26 اسفند 1392 02:07
طناز بدو نشنیدی که می گن وقت طلاس پس بهتر هدرش ندیم طناز/ ببخشید اقایون خداحافظ ارسلان / خداحافظ یاشار / خانم دنیز مراقب خودتون باشید * اوووف خشم رو تو چشماش دیدم ولی نمی تونه هیچ غلطی کنه مثلا چیکار می تونه بکنه والا طناز ای بپوکی چرااا آبرو مو بردی چه قدر تو با ادبی همین طور معذرت خواهی می کنی وایییییی یادم رفت خاک...
-
قسمت سوم رمان هوووو کجایی
شنبه 24 اسفند 1392 22:20
داداشی خداحافظ ساعت 2 بیا دنبالم مگه من رانندتم با تاکسی بیا داداشیییییی بزار ببینم چی می شه خودت می دونی که من خیلی سرم شلوغه آره جون عمت الان می ری خونه برای خودت می خوابی ای کوفتت بشه خب دیرم شد بای بای داشتم باخودم فکر می کردم که برای تولد سهیل چی بگیرم تولدش فردا بود که دیدم یهو به یک نردبون خوردم دیدم ارسلان بود...
-
قسمت دوم رمان هوووو کجایی
شنبه 24 اسفند 1392 15:47
قسمت دوم *عزیزم داداش گلم بود درود بر اجییی خلم سلامی به درازی دیوار چین درود بر دادششش خلم سهیل و سلامی به درازی روت که از دیوار چین هم بلند تره مگه اجی چیکار کردم باش بزار برم تو خونه بهت می گم سلام مامان سلام بابا مامانم/ سلام دخترم لباسات رو در بیار و دستاتو بشور غذا بخوریم باش مامان بابام/ به به دنیز خانم چه خبر...
-
قسمت اول
شنبه 24 اسفند 1392 15:00
قسمت اول رمان هووو کجایی خلاصه رمان من یک دختر خوشکل به نام دنیزم و 20 سالمه و خواهر ندارم و اما یک برادر زلزله دارم که 19 سالشه و یک دوست نمکدون به نام طناز دارمو ... برین ادامه مطلب برای خواندن رمان و اونجا هایی که علامت * است دنیز با خودش حرف می زنه هووو کجایی مردشور ریختتو ببرن مترسک منو گذاشتی تو این کلاس لعنتی...
-
پست ثابت
شنبه 24 اسفند 1392 13:54
سلام من مهسا ام نویسنده رمان هووو تو کجایی هستم خوش حالم که برای خواندن رمان رمان من را انتخاب کردین متشکرم و اگر نظری و پیشنهادی دارین در نظر ها بنویسید خوش حال می شوم