دنیای رمان من

دنیای رمان

دنیای رمان من

دنیای رمان

قسمت نوزدهم رمان هووو کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  

چشمام پرو اشک شده بود کم بود بزنم زیر گریه اما غرورم اجازه نمی داد بعد سرمو  بالا گرفتم و گفتم طناز



این شالله به پای هم پیر بشید خوبه یک عروسی هم به قول تو افتادیم



 

طناز/مرسی آجی گلم یاشار دنیز مثل خواهر نداشته منه خیلی برام عزیزه امیدوارم توهم مثل من قدرشو بدونی



 

بعد یاشار زل زد تو چشمام  وقتی اونطوری نگام می کرد تمام بدنم آتیش می گرفت و با خونسردی کامل گفت



دنیز نمی دونستم انقدر طرفدار داری!!!!!!!!!!!!!




ارسلان/بله دیگه خانم خوشکله منه دیگه




بعد من با تعجب به ارسلان نگاه کردم این چه قدر پرویه خانم خوشکل مننننننننن مگه من اسباب بازیشم




یاشار/اوووو باااش خوبه ارسلان  ولیییییییییی کسی به عشق من نمیرسه طناز جونم




*خدا دلم گرفت بهش می گه عشقم من اینجا از غمش دارم می سوزم بعد اون عزیزما و عشقممو برای کس دیگه



می گه  خدایاااا مرگ را بهم نشون دادی دیگه بسمه  نمی تونم تحمل کنم من عاشق شدم مگه عشق




گناه؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدایااااا دلم شکست این روزگار خیلی بده  قدر عشق را نمی فهمن عاشقشون را اذیت می کنن تا



مرگ جنون عشق رفتم خدااا  کمکم کن نمی تونم ازش دور باشم دوست دارم الان  داد بزنم بگم یاشار دیونه




دوستت دارم اما دوتا قلب هم با اینکارم می شکنم چیکار کنم وقتی مبینمش ذوق مرگ می شم قلبم تندتر می زنه



مگه این عشق نیست مگه خدا من چیکار کردم بامن اینکار را می کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟





ارسلان/اوووو آقای یاشار شما چه عاشقی بودید که مانفهمیدیم




بسه دیگه من برم خونه بابام امروز می خواد بره سفر من باید برم ازش خداحافظی کنم بچه ها فعلا باییییی




 

ارسلان/دنیز صبر کن  تا  باهام بریم می رسونمت



 

نه مرسی ماشین آوردم




 

ارسلان/بااش مواظب خودت باش



 

باش باییی بچه ها




یاشار/ منم باید برم خونه بچه ها فعلا باییی راستی  طناز ماشین آوردی

 




طناز/ آره مرسی

 




یاشار/ خب بایییییییی

 




بعد با سرعت زیاد  به سمت پارکینگ رفتم چون نمی خوام ببینمش  دیگه   نمی خوام بهش فکر کنم می خوام مثل خودش  بیخیال



باشم




ااااااااااااا بابام زنگ می زنه الو سلام بابا




بابام/ سلااام دخترم زود بیا خونه کارت دارم




 

چشم بابا من الان تو راهم




 

بابام /بااش دخترم خداحافظ



 

بایییی



 

زود رسیدم خونه با سرعت باد خودمو رسوندم یعنی بابام چیکارم داشت ؟؟؟؟؟؟



 

سهیل امد دم در با نگاه مظلومانه ای نگام کرد




سهیل/ آجییی خوشکلم

 



سهیل چی می خوای؟؟؟؟؟



 

سهیل/ هههههههه از کجا فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟



 

خب ضایعه ست وقتی ماشینمو می خوای خواهر خوشکلت می شم بیا بگیرش اما مواظب باش راستی نمی دونی



بابا چیکارم داره؟؟؟؟



 

سهیل/ مرسی آجییی امروز قرار دارم نه منم نمی دونم بابا چیکارت داره فعلا باییی



 

باییی

 



بعد با سرعت رفتم تو پذیرایی و گفتم سلام بابا سلام مامان هردوشون منتظر من بودن



 

بابام/ سلام دخترم بشین





ماماان/سلام دخترم




بعد روی مبل نشستم و گفتم من در خدمتم



 

بابام/ دخترم  خودت می دونی دیگه وقته ازدواجنه 21 سالت شده دیگه دوسال هم می خواین  نامزاد باشید می



شه 23 سالت یک سالم هم کارایی خونه تون و جهیزه از این حرفا می شه 24 سالت خوب امروز ارسلان و



خانوادش می خواین بیان خواستگاریت باباش بهم زنگ زده امیدوارم دخترم جواب درستی رابهشون بدی هر



تصمیمی بگیری ما به عنوان پدر و مادر حمایت می کنیم  اما من هم ارسلان را خیلی دوست دارم نظر من



برات مهم نیست چون من قرار نیست بااون ازدواج کنم قراره تو ازدواج بکنی و تا آخر عمر کنار هم باشید تو



فردا مادر می شی تو ؟آمادگیشو داری دخترم

 

مامانم و بابام منتظر جواب من بودن  سکوت خونه را فرا گرفته بود ولی من  چه جوری می تونم با ارسلان



ازدواج کنم وقتی که قلبم برای یکی دیگه می زنه اگه برم دنبال یاشار ارسلان و طناز آسیب می بینن من کلا



گیج شدم چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟من تصمیممو گرفتم نمی خوام کسی آسیب ببینه من با ارسلان ازدواج می کنم بعد



با صدای بلند که نسبتا به جیغ شباهت داشت گفتم بله بابا من آامادگیشو دارم و می خوام با ارسلان ازدواج کنم



 

بابام/آفرین دختر خوبم من همیشه پشت سرتم و حمایتت می کنم




 

مامانم که اشک تو چشمانش جمع شده بود گفت خدارا شکرت نمردم عروسیه دخترمو دیدم




 

بعد سهیل از در بیرونی امد تو و گفت به به آجییی زشتویه من می خواد ازدواج کنه بله بله این آقای بدبخت حالا



کی هست؟؟؟؟؟

 




تا دلت بخواد سهیل  مترسک این آقای خوشبخت ارسلانه



 

سهیل/چیییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟ ارسلان خودمون مگه دیونه شده می خواد  با تو ازدواج کنه!!!!!!!!!!



 

نخیرم آقا سهیل تازه عاقل شده خب مامانم برم آماده شم کمکم می کنی؟؟؟



 

مامانم/آره دخترم

 



*همه خوش حال بودن و فکر می کردن منم خوش حالم ولی نمی دونستن این مراسم مراسم خواستگاری نیست



بلکه مراسم ختم مرگ من است خدایااااااا



بعد رفتم تو اتاق و در کمدم را باز کردم و جیغ زدم چیییییییی بپوشم ؟؟؟؟ آهان فهمیدم  مانتو پانچه ی   سفیدمو


می پوشم با اون  شلوار سفیدمو  و شال سفیدم  را می پوشم به به چه خوشکل شدم مقداری هم  رژ لب می زنم



دیگه ماه شدم


مامانم با صدای بلند دنیزززز بیااااا تو آشپزخونه


امدم ماماااااااااان


*ارسلان اولین خواستگارم بود و من گیج شده بودم نمی دونستم باید چیکار کنم ا با سرعت رفتم تو آشپزخانه



بله مامان


خب دخترم  نه زود امدن تو بری تو پذیررایی بشینی تو آشپزخانه می شینی و وقتی صدای



عروس شنیدی میای




اوکییی مامان




مامان/چاییییی هم یادت نره




اوکییییییی نگران نباش



سهیل با سرعت امد تو آشپزخانه و همینطور که نفس نفس می زد گفت امدن



*واایییی



سهیل چه خوشکل شده بود کت و شلوار مشکی و کروات مشکی به به سر آجیش رفته



خوشگل خوشتیپ به به




ووااااییییییییییی چییی سهیل امدن حالا من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟




سهیل / مگه  تاحالا برای من خواستگار امده از من می پرسی !!!!!!!




مامان/خب سهیل برو پیش مهمان ها زشته تنها باشن با بابات منم الان میام خب دنیز



حرفایی که گفتم یادت نره




باااش


بعد سهیل و مامانم رفتن تو پذیرایی و منم تنها تو آشپزخانه بودم روی میز ناهار خوریمون



نشستم و منتظر شنیدن کلمه ی عروس بودم موبایلم هم روی میز گذاشتم که یک sms





برام امد نگاه کردم یاشار بود که نوشته بود




کار خودتو انجام دادی بالاخره     ازت متنفرم هم خودتو بدبخت کردی هم دوست منو تو یک



دختر خودخواهی راستی می دونی از خدا چی می خوام که هرچی زودتراز دستتو خلاص




شم و اینکار هم می کنم با طناز ازدواج می کنم آرزوی بترین ها را برات دارم خداحافظ برای



همیشه



غم تمام بدنمو گرفته بود نمی تونستم دیگه کاری کنم اما من مجبورم دیگه راهی ندارم من نمی تونم برگردم تمام پلای پشت سرمو شکستم چایی ها را ریختم و متنظر کلمه عروس بودم 30 نیم ساعت گذشته بود که یک دفعه با صدای بلند مامان ارسلان گفت پس عروسمون کجاس ؟؟؟؟



من چایی ها را بردم تو پذیرایی دستم می لرزید و بغض گلومو فشار می داد نمی تونستم




حرف بزنم آب گلمو قورت دادم و گفتم سلام اول  رفتم پیش بابام برای تعارف چاییی که





بابام  با ابروهاش  بهم اشاره می دادنفمیدم چی می گه؟؟؟؟؟؟


بعد گفتم بفرمایید




بعد بابام با لبخند گفت اول پدر ارسلان جون دخترم




*آهان الان فهمیدم چی می گه می گفت اول بدم به پدر ارسلان و بعد بالبخند برگشتم و


خم شدم به بابای ارسلان تعارف کردم و به ترتیب مادر ارسلان بعد بابام و بعد مامانم و بعد



سهیل حالا نوبت ارسلان بهش بدم رفتم به سمتش که صندلام گیر کردن به فرش خونمون


و سینی چایی پرت شد روی ارسلان و خودم هم روی زمین افتادم و از خجالت سرخ شدم


و بعد همونجا سهیل زد زیر خنده مامانم و بابام با اخماشون اشاره می دادن ساکت اما


فایدهی نداشت تازه خودمم هم شروع به خندیدن کردم ارسلان که فکرکنم سوخته بود


اما از خجالت چیزی نگفت هههه کت شلوار سفیدشو تبدیل به رنگ قهویه ای کردم



هههههههه







نظرات 13 + ارسال نظر
لاله جمعه 5 اردیبهشت 1393 ساعت 15:19

مهسااااااااااااااااااااااااا.................آپ کن please. نذار دوباره جون عشقت رو قسم بخورم...

اپم لاله جون

Feri Lambert جمعه 5 اردیبهشت 1393 ساعت 09:05

شما و کوفت...امروز آپ نکنی شنبه کاری که بدت میادوانجام میدمااا...

الان آپ می کنم

پارسی دخت جمعه 5 اردیبهشت 1393 ساعت 01:23 http://justmyadam.blogfa.com/

خوشمله بیاووو اپیدم...

آمدم اجیییییییییییی شهرزاد جونم

پارسی دخت جمعه 5 اردیبهشت 1393 ساعت 01:11 http://justmyadam.blogfa.com/

بیا اینم رمز خوشمله7733

مرسییییییییییییییییییییییییییی

لاله پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 14:06

مهساجان کوشی؟

فردا اپ می کنم اجیییی

لاله پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 08:32

مهسا جون ما منتظریم...

اجییییی جونم

Feri Lambert پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 02:37

به به...عالی بود...آفرین...
هی یعنی چی؟یاشار وارسلان مال دنیزوطناز...پس من چییییییییی؟؟؟؟بوقم من...؟

شما؟؟؟؟

پارسی دخت پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 00:15 http://justmyadam.blogfa.com/

1:چرا آپ نمکنی؟
2:بیا وبم آپم
3:زود بیا
4:اصن بدو
5:نظرامو تو وب خودم ج بده پلییییز
6:اااااااااا....هیچی دیگه تمومید...ها...بیا...

1امدم

شقایق یاهمون دنیز سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 ساعت 21:39

مهسااااااا برو آپ کنننننننننننننننننننن...

پنچ شنبه

شقایق یاهمون دنیز یکشنبه 31 فروردین 1393 ساعت 20:55

چرا گفتم...گفتم چایی میریزه رو ارسلان گفتی نه...

نگفتییییی

لاله یکشنبه 31 فروردین 1393 ساعت 20:10

مرسى مهساجون. انشاالله دوباره آپ میکنى دیگه؟

بله لاله جونم پنچ شنبه این شالله

لاله یکشنبه 31 فروردین 1393 ساعت 16:12

واى باورم نمیشه آپ کردى!دارم ذوق مرگ میشم.

لاله خیلی باحالی اجیییییی لاله سه شنبه هم آپ می کنم

شقایق یاهمون دنیز یکشنبه 31 فروردین 1393 ساعت 14:56

دیدی گفتم چایی میریزه رو ارسلان؟ بعد میگفتی نه...هههههههههه خیلی باحال وغم انگیزبود...قسمت بعدی رو آپ کن...

چرا دروغ می گی اصلا هم نگفتی چایی میرزه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.