دنیای رمان من

دنیای رمان

دنیای رمان من

دنیای رمان

قسمت پانزدهم رمان هووو کجایی

 

 راستی مامان و بابا من امروز دعوت  شدم به تولد برم؟؟؟؟؟؟؟؟؟




بابام/ ببین مامانت چی می گه ؟؟؟؟؟؟؟




مامااااااااااااااااااااااننننننننننننننننننن می زاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




مامان/ خب باید قبل ساعت 12 خونه باشی درظمن سهیل می رسونت سهیل هم میاد



دنبالت و اون دوستت دختر یا پسر




*وااااااااییییییییی کارم ساخته اگه بگم پسره که عمرا بزاره دروغ هم که نمی تونم بهش


بگم




مامان تولد تو سالن بزرگه و تمام دوستام هم میان




نه دخترم جواب سوال منو بده




پسره




خب نمی شه بری




چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




آفرین مامان بهم اعتماد کن کاری نمی کنم که یک عمر افسوس بخورم درظمن استادامون



هم می خوان بیان




نه نمی شه




خواهش می کنم




گفتم نه




چشم مامان





صبر کن ساعت چند تولده 6/30 خب تا ساعت 11/30 باید بر گردی




چشم مامان آه قربون مامان یکی یدونم عزیزم





مامان/ حالا خودتو لووووس نکن




خب باش من برم آماده شم




مامان/ راستی لباست پوشیده باشه




چشممممممممممممم




وواییییییییییی الان چی بپوشم ؟؟؟؟؟؟ آهان اون لباس مجلسی دنباله دار مشکیه را می



پوشم با کفشای قرمز و شال قرمز


و کیف مشکی و اون رو اندازه نازکه توری مشکیه آستین بلنده را زیرش می پوشم که حجابم



کامل بشه به به چه خوشکل شدم چشم گودزیلا در میاد وقتی  منو ببینه





اه طناز زنگ می زنه




الوووووو  سلام دیونه خوبی؟؟؟؟؟؟




سلام خوبم مترسک تو خوبی؟؟؟؟




په نه په بدم




آماده شدی ؟؟؟؟



آره خب دارم میام دنبالت




نه من باسهیل میام یعنی سهیل می رسونم



اوکیییییییی خب فعلا بای زود بیا آخه من تو راهم فردوس بهم زنگ زد گفت همه بچه ها



آمدن


مگه ساعت چنده ؟؟؟؟؟؟؟



6/15


وااایییییییی جییییییییییییییییغغغغغغغ سهیل دیرم شد




هوویییییییی دنییییز گوشی را قطع کن گوشم کر شد





اه ببخشید طناز باییییییییی




باییییییی




مامان و بابا بایییییییییی



مامان/ خدانگه دار




بابا/ دخترم خداحافظ





سهیللللللللللل بدو دیرم شد




باش عزیزم چته ریلکس باش




الان با کله امدم تو صورتت می فهمی





*خلاصه سهیل منو رسوند





باییییییییییی سهیل جونم




بایییییییییی فقط یادت نره برای من کیک بیاری





باااااااش





اوووف چه سالنییییییییی خب الان باید کجا برم هویییییییییی حواست کجاس  مگه



کورییی؟؟؟؟؟


*یک ماشین پیچید جلوی پام شیشه را آورد پایین یک اقای کت و شلواری خوشتیپ بود و



عینک افتابی زده بود عینکشو در آورد گفت





تو خودت عین ندیده ها پریدی جلوی ماشین





اه توییییییییییی گودزیلا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟





هووییییییی درست صحبت کن




باش گودزیلا




بعد از ماشین پیداه شد دوید سمت آسانسور سالن 2 طبقه بود منم دنبالش دویدم رفتم تو



آسانسور




یاشار/ هههه من بردم




مرض




چرا در باز نمی شه؟؟؟؟




ههههه گودزیلا نکنه از آسانسور می ترسییی ؟؟؟؟؟




ههههههههه نه بابا فکرکنم گیر کردیم




خب از کجا می فهمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




چون شماره بالا را نگاه کن عدد2 را نشون می ده ولی در باز نمی شه  به من نگو گودزیلا


اااااااااااااااا



ووایییییییی من نمی خوام بمیرم گودزیلا هنوز خیلی جووووواااانم وایییییییییی باز نمی شه




یاشار/راستی زشت ترین بودی زشت شدی




عین تو گودزیلا



*بعد با چنگ و ناخون افتادیم به جون در دیگه گریم گرفته بود





دنیزززززززززززززززززززززززززززز فکر کنم داریم می میریم بیا همین جا به دعوامون خاتمه بدیم






نه گودزیلا من اون ور دنیا هم دست از کلت ور نمی دارم




* دیگه باهمه چی امتحان کردیم حتی با دندون هم می خواستیم باز کنیم اما نشد من و


گودزیلا با ناخون هی در آسانسور را به اون طرف  می بردیم اما فایده نداشت که یک دفعه


یاشار




پشتشو کرد و گفت




دنیزززززززززززززززز




منم پشتمو کردم دیدم کل جمعیت تولد دارن ما را نگاه می کنن نگو آسانسور دو در داشت



اه چه قدر بدم میاد از این آسانسور را آبروی آدمو می برن خب والا



نظرات 8 + ارسال نظر
آبی به رنگ استقلال ( نویسنده ی وب ر مثل رمان ) پنج‌شنبه 14 فروردین 1393 ساعت 15:04

سلام مهسا جان

برو ارشیو نظرات رمانت تو ر مثل رمان و نقد های بچه ها رو ببین...
بعد بچه ها دارن عجله میکنن واسه پست جدید کی میذاری؟

ببخشید نتونستم آپ کنم مسافرت بودم

admin سه‌شنبه 12 فروردین 1393 ساعت 18:08

سلام پیام همکاری شما دریافت شد
لطفا در میهن رمان عضو شوید و در انجمن به نام کاربری admin پیام خصوصی بفرستید و کارتون رو شروع کنید
با تشکر کادر مدیریتی میهن رمان
http://www.mihanroman.ir

ببخشید اما من بلد نیستم چیکار کنم راهنمایی اگه می شه

mihanroman دوشنبه 11 فروردین 1393 ساعت 13:58 http://www.mihanroman.ir

سلام عزیزم رمانت خیلی قشنگ وجذابه.من که خیلی خوشم اومد.چند وقتیه من و دوستام یه انجمن ساختیم و میخوایم نویسنده های ماهر وبا استعداد رو دور هم جمع کنیم.اگه جزو خونواده ما بشی خوشحال میشیم.درضمن به عنوان هدیه یه جلد واسه رمانت از ما کادو میگیری
www.mihanroman.ir

واییییییییییییی واقعا مرسییییییییی

شقایق شنبه 9 فروردین 1393 ساعت 11:14 http://shaghayeghnazi1379.blogsky.com

آپ کن دیگه...

باششششششششششش

شقایق جمعه 8 فروردین 1393 ساعت 22:30 http://shaghayeghnazi1379.blogsky.com

مهسااااا آپ کن دیگه...راستی منم آپم...

اه الان میام

شقایق یاهمون دنیز جمعه 8 فروردین 1393 ساعت 17:42

سلام قسمت 16رو کی می آپی؟هههههه چه قشنگ ضایع شدن تو آسانسور

فردا

سلام مهسا جان خسته نباشی گلم

خلاصه ی رمانی که به نظرم اومد رو واست می نویسم بازم خود دانی

:

خشم ، نفرت ، رنجش

سمی است که ما می خوریم و انتظار داریم دیگران بمیرند

قصه ی ساده ی ما از یه خشم شروع میشه...از یه نفرت...از یه رنجش ساده...

من دنیز...

دنیز ...... ( نمیدونم فامیلیشو چی میخوای بذاری هر چی میخوای بذاری بذار تو جا خالی بعد متنو بذار )

از طبقه ی عام جامعه...
با زندگی ساده
با شیطنت های مخصوص به خودم...
سرنوشت زمانی واسم رقم خورد که پاشو گذاشت تو دانشگاه...
رنجش ها و کل کل هامون از کجا شروع شد ؟چی بود ؟
چیشد؟چی میشه؟
دوستان گلم با من همراه باشید تا ببینید جریان از چه قراره


( به نظرم متنی بود که بهش میخورد چون زیاد ازش اطلاع ندارم دوستم )
یا علی است و مدد

واااییییییی عالیییییییییی بود

مراد جمعه 8 فروردین 1393 ساعت 04:15 http://1000namah.blogsky.com/

قصه من از قبرستان شهرمان شروع می شود یعنی در این قبرستان اتفاقی افتاد که همه زندگی من را تحت تاثیر خودش قرار داد. یک قبرستان کوچک که مثل همه شهرهای ایران روزهای پنجشنبه شلوغ میشه. در آن روز پنجشنبه من به اصرار دوستم آمده بودم قبرستان البته این را بگویم که آمدن من به قبرستان فقط یک دلیل داشت و آن هم اینکه من یک موتورسیکلت داشتم و چون دوستم احتیاج به وسیله داشت از من خواهش کرده بود که او را به قبرستان برسانم و من به ناچار پذیرفته بودم وگرنه برای پسر شادی مثل من آمدن به قبرستان جزو محالت زندگی من بود و من تا آنروز هرگز بخاطر تفریح و دوستیابی یا قرار به قبرستان شهرمان پا نگذاشته بودم اما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.