دنیای رمان من

دنیای رمان

دنیای رمان من

دنیای رمان

قسمت هجدهم رمان هووو کجاییی

  

اصلا می دونی چیه برو هر غلطی می خوای بکن برام مهم نیستی



 

هی دنیز تو هم برو بجهنم



 

*بعد با اعصبانیت در ماشین را محکم زدم و بعد اون پیاده شد گفت



 

خانم دنیز بچرخ تا بچرخی ولی حواست باش سرت گیج نره ها



 

*بعد بی توجه بهش رفتم خونه و بدون هیچ معطلی رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم روی تختم تووو



خیلی آشغالی یاشار تو کی هستی که من به خاطره تو گریه کنم من تصمیممو گرفتم با ارسلان


ازدواج می کنم

 

 

.صبح سهیل امد تو اتاقم و داد می زد بیدار شو دنیز خوابالو زود تند



منم که حوصله نداشتم با بی توجهی به کاراش   به خواب نازم  ادامه دادم



و یک دفعه دیدم پرت شدم روی زمین



 

هییییییییییی سهیل دیونه چیکار می کنی


 

*دیونه تشک تختم را یک وری کرد منم افتادم روی تخت



بیدارشووووووو دنیز ساعت 6/45دقیقست زود باش



چیییییییییی ؟؟؟؟؟؟یاخدا آقای زمانی!!!!!!! وایییییییی من چیکار کنم



زود بااااااااش دیگه



*سهیل رفت تو ماشین منم زود آماده شدم صبحونه هم نخوردم خدایا کمک کن کاش ترافیک نباشه



آقای زمانی می کشم اگه دیر برسم



 

*خلاصه رسیدیم  به دانشگاه و من مثل میمون از ماشین پریدم و بدون خداحافظی دویدم به سمت



دانشگا ساعت7/5 دقیقه بود  کارم ساختست



همه جا خلوت بود رفتم دم در کلاسمون ویک نفس عمیق کشیدم و در زدم



با صداتی بفرمایید آقای زمانی وارد شدم

 

آقای زمانی/ سلام خانم دنیز باز هم دیر کردید اگر میتونید یک بهونه ی درست و حسابی بیارید و



بشینید مگر در این صورت بفرمایید  بیرون و در ترم بعدی می بینمتون




سلام آقای زمانی منم خوبم الحمدالله بهتر شدم دیروز بیمارستان بودم  و یکم کسالت داشتم برای



همین یکم امروز دیر کردم 



 

*آقای زمانی که از جوابم آتیش گرفته بود بادستش اشاره به صندلیم کرد و گفت بفرمایید




*منم با کمال پرویی رفتم سرجام نشستم  طناز به صورت آروم بهم گفت سلاااام



سلاااااام

 



کجا بودی؟؟؟؟؟؟



 

خونه



 

ههههه بامزه



 

بعد استاد گفت صدای ویز ویز می شنوم بعد هردومون ساکت شدیم بعد از چند دقیقه دیدم یک نامه



خورد به پام منم خم شدم دیدم دست خط یاشار و طنازه اول یاشار شروع کرده بود سلاااااام  طناز




سلااام بامنی



په نه په با بغل دستیتم



 

ههههه حالا چرا نامه دادی؟؟؟




 

زنگ  استراحت بیا بوفه کارت دارم



که یک دفعه طناز زد به پام گفت نامه منو می خونی منم گفتم آره



 

طناز/هههههههه



طناز یاشار چیکارت داره ؟؟؟؟


طنازه/ نمی دونم  زنگ استراحت معلوم می شه انشالله




آقای زمانی/ خانم دنیز دیر امدی بعد برامون هم زنبور شدی !!!!!!!!



 

*با این حرف پیام بازرگانی کلاس رفت تو هوا



بعد من گفتم هههههه آقای زمانی شاید گوشاتون اشتباه می شنوه  کلاس که چیزی نشنید مگه نه


بچه ها ؟؟؟

 

·       واااییییی اگه ضایعه می شدم چییی ؟؟؟؟؟؟؟



بعد  بچه ها چیزی نگفتن یاشار در امد و گفت خانم دنیز فکر نکنم کسی اینجا شما را آدم حساب


بکنه ؟؟؟؟؟؟



مگه من از شما نظر خواستم ؟؟آقای یاشار



 

بعد فردوس در امد گفت بله استاد حق با خانم دنیزه حتما گوشاتون اشتباه می شنوه



زمانی/ پس شما و خانم دنیز بفرمایید بیرون تا من بعد برم به گوش پزشکی



طناز/ استاااد منم فکر می کنم گوشاتون اشتباه می شنوه



استاد/ پس شما هم بفرمایید بیرون



ارسلان/ منم با طناز موافقم



استاد/ هرکی که با دنیز موافقه بفرمایید بیرون همه بلند شدن به جزه گوساله  و دو سه نفر از خود


شیرینامون



زمانی/ خیلی خب شما هم بمونید و زنگ استراحت خانم دنیز بیا دفتر



 

چششممممممممممم استاد زمانی



*زنگ تفریح به صدا در امد یاشار و طناز رفتن تو بوفه منم پشت اونا قدم میزدم و یواشکی



حرفاشون را گوش می دادم که یک آدم دستاشو جلوی چشمام آورد



کیستی تو فردوسی؟؟؟؟؟



 

نه بابا ارسلانم



 

ااا سلام ارسلان



 

*هووو چه موقعه امدن بود می خواستم حرفای اون دوتا را گوش بدم



 

ارسلان/بریم بوفه



*آآآآآآخ جون چه عجب یک حرف درست زد این ارسلان بریم نزدیک میز اونا بشینیم حرفاشون


هم گوش بدم



بعد با یک لبخنده گنده گفتم بریییم



وقتی رسیدم طناز با یاشار روی یک میز نشسته بودن و گرم حرف زدن بودن بعد ارسلان گفت


ماهم بریم پیششون بشینیم من از خداخواسته گفتم بریم



 

ارسلان صندلی را برام کشید بیرون و گفت بفرمایید منم نشستم یاشار هم چشماش  چهارتا شده بود


با تعجب گفت سلااام بفرمااید  پیش ما بشینید اصلا تعارف نکنید



چه تعارفی یاشار راستی ارسلان جونم من درباره ی تصمیمت فکر کردم می خوام باهات ازدواج


کنم یاشار که داشت آب می خورد پرید تو گلوش



ارسلان/ واای خدای من تو با این جوابت منو  خوشبخت ترین مرد جهان کردی

 



طناز/ اااااا دنیز ناقلا چرا به من نگفتی مبارک مبارک خوبه یک عروسی افتادیم



یاشار/اااااااا داداش مبارک چه جالب من هم به طناز پیشنهاد ازدواج دادم

 



منم که چشمام  چهارتا شده بود با تعجب نگاه طناز کردم طناز هم گفت بله من که موفقم ولی بیا



خواستگاریم به مامان و بابام  هم بگم



*همونجا قلبم ایستاد احساس کردم زمان برام ایستاده قلبم نمیزد یاشار منو کشت قلبم تیکه تیکه شد


قلبمو بهش دادم اما اون امانت دار خوبی نبود قلبمو شکوند خدایا مرگم را احساس می کنم دنیا برام



تمام شد

نظرات 9 + ارسال نظر
پارسی دخت دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 ساعت 00:12 http://justmyadam.blogfa.com/

سلام خوشمله...بیا اپم...[لبخند]

امدم عزیزم

شقایق یاهمون دنیز جمعه 29 فروردین 1393 ساعت 13:45

سلام مهسا قسمت بعدی رو کی آپ می کنی؟؟؟

آپم

لاله جمعه 29 فروردین 1393 ساعت 13:15

جون یاشارت آپ کن مردیم از کنجکاوى.

لاله جونم همین الان آپ می کنم به خاطر یاشار

شقایق یاهمون دنیز پنج‌شنبه 28 فروردین 1393 ساعت 17:45

سلااااااااااااااام آپم بیاااااااااااااااااااااااااااا

امدممممممممم

رز چهارشنبه 27 فروردین 1393 ساعت 17:28

سلام عزیزم...داستانت رو تاجایی که نوشتی خوندم عالی بود گلی......اسم فردوس رو عوض کردم گذاشتم رزیتا که باهم ست شیم...خوشحال میشم داستانمو که دوقسمتشو نوشتم رو بیای بخونی

مرسی عزیزم حتما می خونم وقتی شنا نوشتید حتما خیلی قشنگه

Feri Lambert سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 17:23

اوه مای گاد...چه دراماتیک

نمیری یک وقت با احساس

پارسی دخت دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 18:15 http://justmyadam.blogfa.com/

خیلی قشنگ شده خدایی...
راسی سر بزن اپم...

الان میام عزیزم

baran دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 15:03 http://romanario.blogfa.com/

سلام عزیزم رمانت چند قسمت دیگه مونده که تموم کنی می خواهم توی سایت بزارم ولی باید کامل باشه که خواننده اذیت نشه اگه لطف کنی کامل بدی برات می گذارم توی سایت و ادرس سایت تو هم قید می کنم
موفق باشی باران

مرسی باران جونم فکرکنم 6قسمت دیگه مونده باشه

شقایق یاهمون دنیز یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 22:21

برو آپ کنننننن

هههههه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.