دنیای رمان من

دنیای رمان

دنیای رمان من

دنیای رمان

قسمت اخر رماان هووو کجایی


  

*خلاصه طناز منو رسوند خونه و خودش هم رفت خونشون ساعت 6 بود خیلی گرسنم شده بود سریعا رفتم



آشپزخانه و هرچی می دیدم می خوردم از یخچال بگیر تا گاز ههه ماکارانی داشتیم حسابسی خوردم دومین



بشقاب هم خوردم و در یخچال راباز کردم و یک دوغ مشت محلی خوردم به به خیلی خوش مزه  بود به قول


طناز آرق مشتی هم زدم




هههه فکر کنم لباس عروسه دیگه اندازم نباشه چه لباس عروسی این لباس کفنه منه و مراسم هم مراسم خاک



سپاریه منه رفتم تو پذیرایی  مامان و بابام وسهیل داشتن فیلم نگاه می کردن مامانم ظرف پر میوه را جلوم




گذاشت و گفت بخور دخترم

 

وااایییی مامان نمی تونم زیاد خوردم دارم می ترکم



سهیل/مامان زیاد بهش نرس لباس عروسش اندازش نمی شه ها از من گفتن بود




روی مبل سه نفره دراز کشیدم نمی دونم کی خوابم برد واااییی  این خواب خیلی بد بود انگار داره اتفاق میافته




یاشار کلا لباس سفید پوشیده و لب صخره ای ایستاده و دستشو به طفم دراز می کنه و ازم در خواست کمک می




کنه اما من نمی تونم حرکت کنم واااییییی نه داره میافته که یک دفعه مامانم بیدارم می کنه پاشو دخترم هیچی




نیست فقط یک خواب بود



 

مامان من باید برم

 



ولی کجا دخترم؟؟؟




هیچی ازم نپرس زود برمی گردم



 

ولی دخترم ساعت 11 شبه فقط کلیدو ببر اخه سهیل هم بیرونه بابا ت هم خوابیده



 

بااش



*امروز همه چی تمام می شه میرم پیش یاشار و احساسمو بهش می گم و دیگه هم با ارسلان ازدواج نمی کنم



یاشار هم می دونم منو دوست داره از چشماش می خونم فقط اونم یکم مث من مغروره تا الان نتونسته احساسشو



بهم بگه



رسیدم به خونه ی یاشار قبلا آدرسشو از طناز گرفته بودم خونشون بیشتر شبیه قصر بود نه خونه ارسلان قبلا



بهم گفته بود که یاشار این هفته تنهاست پدر مادرش رفتن المان برای یک کار مهم من هم زنگ خونه ی یاشار




را زدم خدمتکارشون در را باز کرد و منو به طرف اتاق  راهنممایی کرد و به خدمتکاره گفتم مرسی می شه ما




را تنها بزاری و بعد در زدم یاشار از دیدن من سریع گفت



 

تو اینجا چیکار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟



 

یلشار باید باهات صحبت کنم



 

زود بگو و برووو



 

 

باشار من از موقعی که تو را دیدم عاشقت شدم من دوست دارم برات حاضرم جونم هم بدم می دونم تو هم منو



دوست داری از چشمات می خونم وقتی به چشمات نگاه می کنم قلبم آتیش می گیره وقتی صداتو می شنوم انگار



دنیا را بهم دادن من عاشقت شدم



دنیزز تند نرو جلو خواب دیدی خیر باشه کی من عاشق توام فقط تو خواب ببینی من ازت متنفرم من اصلا تو را



به چشم دختر نمی بینم مگه اگه یک دختر دیگه تنها تو اتاقم بود قطعا شیطان میامد اما تو یا بهتر بگم من تو را



اصلا حساب نمی کنم کوچولو حاله از خونه ی من بفرمایید بیرون داماد ناراحت می شه اگه بفهمه که نامزادش



ساعت 12 شب پیش یک مرد غریبست




یاشار تو خیلی آشغالی



 

گمشو بیرون



ههه زیاد حرص نخور آقا از دماغتون داره خومن میاد



*اون غرور منو شکوند به خاطرش خوار شدم حق من بود اون کلمات بغضم داشت خفم می کرد سوار ماشین



شدم و زدم زیر گریه نمی خواستم گریه هامو ببینه  قلبمو شکوند زیر پاهاش لش کرد  همینجا یاشار برای من



مرد لعنت به لحظه هایی که بهت فکر می کردم لعنت تو به موی گندیده ی ارسلان هم نمی رسی  رفتم دم




خونمون اما پیداه نشدم حوصله نداشتم تو ماشین خوابم برد صبح طناز به شیشه ی ماشین می زد و داد می زد



دیرت شده زود باش باید بریم آرایشگاه




طناز سوار ماشین شو تا بریم



*رسیدیم به آرایشگاه حوصله خودم هم  نداشتم  اسم آرایشگاه شب عروس بودارایشگره هم هی روحیه بهم می




داد که باید چیکار کنم من هم الکی همش  می گفتم اوهم  بعد موبایل طناز زنگ خورد نمی دوئنم چی شده بود



رفت بیرون صحبت کرد طناز هم خوشکل شده بود یک لباس دنباله دار شیری پوشیده بود تا نزدیک رنگ لباس



عروس من باشه چون اون ساقدوشمه  منم خوشکل شده بودم موهامو خیلی ساده حالت گوجه ای بست و فرق کج



وقتی طناز امد تو خیلی پریشان بود فکر کنم از یک چیزی ناراحت شده بعد به آرایشگر گفت می تونم تنها با




عروسه دو دقیقه صحبت کنم




البته




بعد آرایشگر رفت از سالن بیرون و خیلی خلوت شده بود فقط من و طناز بودیم سکوت همه جا را گرفته بود بعد




طناز سکوتو شکست و گفت




نمی دونم اینا باید بگم یا نه شاید یاشار از دستم ناراحت بشه ولی تو حقته که بفهمی



 

طناز بس کن یاشار برای من مرده دیگه اسمشو جلوی من نیار



 

چرا دنیز چون دیشب غرورتو شکوند اون طوری که تو فکر می کنی نیست یاشار مجبوره



براچی مجبوره ها؟؟؟؟؟؟؟



بعد طناز زد زیر گریه اون همه این کارا را کرد که به تو آسیب نزنه  اون نمی خواست به پاش بسوزی اون




سرطان داره و  تا چند ماه دیگه فرصت داره



 

چییییی؟؟؟یعنی اون این همه اینکار را کرد که من اعذاب نکشم عشق مهربونم



 

دنیز یاشار الان پرواز به آلمان داره برای درمان می ره اون این نقشه ها را کشید که مثلا اون منو دوست داره



که تو بهش نزدیک نشی مگه اون دیونه وار دوستت داره



*بعد نفهمیدم دارم چیکار می کنم با لباس عروس دویدم سوار ماشین شدم و تو راه تمام گریه کردم کاااش بهش



برسم فقط همینو می خوام خدایا انگار دلم شسکت اون زجر می کشید ولی من هیچی نمی دونستم برای همین از



دماغش خون میامد برای همین بیرونم کرد عشق مهربون من الهی بمیرم برات با سرعت200می رفتم بلاخره



رسیدم دویدم به سمت پذیرش المان صف طولانی بود همه را کنار زدم ولی یک زن نزاشت همونجا گریه کردم



تروخدا شوهرم نفسم  زندگیم داره می ره خواهش می کنم این گردنبند تمام طلاهام برای شما بعد از بند پریدم



رفتم تو محوطه هواپیما یاشار پشتش بهم بود  اسمشو داد زدم یاشاررر عشقم بعد سوار هواپیما شد منم سوار



هواپیما پیشش نشستم تمام مهمانداران منتظرم بودن که پیداه شم اسرار می کردم که تروخدا فقط یک کلمه بهش



بگم




یاشار دوستت دارم منم باهات میام باهم با این بیماری مبارزه می کنیم




دنییز برو خواهش می کنم این بیماری بزودی چشمامو می گیره




 

عشقمون چشمات می شه



بعدش فلج می شم



خودم برات پاه می شم عشقم



مثل گیاه یک جا میافتم نمی تونم  دیگه صحبت کنم بشنوم



این اتفاقا تمیافته تو خوب می شی قول می دم یاشار بهم قول بده خوب می شی و برمی گردی



 

قول می دم دنیز




یاشار تااخر عمرم منتظرت میمونم فقط باتو ازدواج می کنم دوست دارم عشقم



منم دوست دارم زندگیم

 



بعد مهمانداران راهنماییم کردن




الان دوساله گذشته تمام نامه هام بی جواب موندن تمام  پیام هایی که به یاشار فرستادم بی جوابن جواب زنگامو



نمی ده قلبم نگرانه روحم پریشانه  نمی خوام با کسی صحبت کنم تو  اتاقم می مونم تا موقعی که اون بر گرده




راستی ارسلان و طناز باهم ازدواج کردن سهیل و فردوس هم همینطور عشقم فقط ما موندیم برگرد تو به من



قول دادی عشقم یارم تو نباشی من نمی تونم نفس بکشم چون تو هوامی بارونم تویی روزام شبام تویی دنیام تویی




دارن در می زنن کسی هم خونه نیست



رفتم در را باز کردم یک پسر بچه ای با یک جعبه بود جعبه را داد و فرار کرد وقتی بازش کردم دوتا کادو بود




کادوی اولی عطر با کارت پستالب نوشته بود تقدیم به عشق زندگیم دنیز عطر گودزیلا




 

واااییی عطر یاشاره خدای من




کادوی دومی باز کردم ساعت مچی بود بازم کارت پستال تقدیم به تمام زندگیم تولدت مبارک



 

یک نامه توش بود بازش کردم نوشته بود



به نام خدا خدای مهربانی که عشق قشنگ منو دنیز  افرید



دنیز عشقم من با تو مهربونی و فداکاری را یاد گرفتم عشق زیباست وقتی  عاشق تو باشم تو بهترین  اتفاق



زندگیمی من مجنون تو ام از همون دیدار اول عاشقت شدم یادته سرمو شکوندی اون بهترین هدیه دنیاست برای




من عاشقت شدم لیلای من من عاشق تر از مجنونم من فدای عشقمون شدم شاید این نامه را بخونی خیلی  فاصله



باهم داشته باشیم ولی من از نفسایی که می کشی بهت نزدیک ترم چون تو قلبتم امروز بیا به دیدنم قطعه ی



156 بهشت زهرا  ولی ترو به عشقمون قسم گریه نکن گریه ی تو مرگ منه عاشقفتم خداحافظ عشق زندگیم




 

 

خدااااااااااااااااااایییییییی من یاشار نفسم تو به من قول دادی که بر می گردی

 


ساعتو نگاه کردم پنچ و نیم بود زود رفتم بهشت زهرا زجر دنیا را خدا بهم دادی خدا کمرم خم شد دارم میرم



سر قبر عشقم زندگیم عمرم  خدااا یا مرگو بهم نشون دادی




رفتم قبرستون سر همون قطعه رفتم ولی اسم یاشار نبود یکی پشتم ایستاده بود نگاه کردم یاشار بود که داشت می



خندید اول فکر کردم روحه بهم نزدیک شد با دستم هی می زدم به بدنش که  دستم از بدنش خارج می شه ولی




او واقعی بود

 

دنییز عشقم چیه فکر کردی بد قولم ها من برگشتم روحم نیستم چه نامم خوب بودا واقعا باور کردی فعلا من



میمیرم نه بابا دست از سرت بر نمی دارم عشقم




تو یاشاری؟؟؟؟



 

په نه په





نگاهش کن وقتی تعجب می کنی خوشکل تر می شی




دنیز بامن ازدواج می کنی؟؟؟؟؟




 

تو منو سرکار گذاشتی می دونی چه قدر برات گریه کردم




به من چه تو نامه نوشتم گریه نکن



هووو سنگه دنیز نزنیا اخخخخ



اینم دومی هدیه خوبم یاشار




·        با سنگ زدم تو سرش



 

راستی من بیماری را شکست دادم




می دونستم




دنیز با من ازدواج می کنی ؟؟؟؟؟



 

نه



چی؟؟؟


 

امشب بییا خواستگاری تا بله را بشنوی



 

چشم



*خلاصه 3سال از ازدواج من و یاشار گذشته و خیلی هم خوشبختیم 3تا هم بچه سه قولو داریم 1دختر به اسم



رها و 2 پسر به اسم اراد و  ارتان طناز و ارسلان هم 1 بچه دارن به اسمه شقایق و داداش گلم که من عمه شدم




هم 2 تا یک دختر  به نام مهسا و یک پسر به نام بهروز داره

نظرات 6 + ارسال نظر
پارسى دخت چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 ساعت 00:07

فدااات گلم...
راسى پست قبلیشم دیدى???
دانلود کردى???

بله عاللیییی بود

لاله سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 20:55

مهساجون خواستى داستان بنویسى منم باشما......

چششششششم لاله جونم

پارسی دخت دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 21:14 http://justmyadam.blogfa.com/

بابااااااا...
تموم شد ها...
والا قشنگ بود خدایی...
مرسی عزیزم...
راسی بیاووو وبم اپم...

امدممممممممممممممممممم شهرزاد جونم

شقایق یاهمون دنیز چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 13:07

سلووم بی شعور بیا وبم آپم

باااش بیشعوررر

شقایق یاهمون دنیز جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 20:25

سلام خیلی خوب بود مرسیییییییییی بیشعور

خواهش بیشعور

لاله جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 20:07

وااااااااااى...چه خوب بود....دستت ندرده...داستانت فوق العاده بود...امیدوارم در آینده هم از این داستاناى قشنگ بذارى

مرسییی اجی بعد امتحاناتم می خوام یک داستان دیگه بنویسم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.