دنیای رمان من

دنیای رمان

دنیای رمان من

دنیای رمان

قسمت بیست و دوم رمان هووو کجااییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟


  

بعد سوار ماشین طناز شدم ااوووووو چه کیفی می داد باسرعت 120 می رفت آهنگ امید جهان فریبا را تاخر



برده بود ههههه خیلی خوش گذشت منم سرمو از نچره بیرون میاوردم و جیغ می زدم


 

تو راه پشت چرا غ راهنما ایستاده بودیم و چند نفرهم داشتن دعوا می کردن من هم سرمو از پنچره بیرون آوردم



و داد زدم وقتی گفتم پیرزن بیا وسط جیغ بزن



 

ههههه دنیز چه ربطی داره ؟؟؟؟؟؟



 

هههه نمی دونم طناز من گرسنمه بریم ناهار بخوریم



 

مگه ساعت چنده دنیز؟؟؟؟؟؟؟




 




2/30

 



خب بریم کدوم رستوران ؟؟؟؟؟؟؟؟





 

آهان رستوران شهر آفتاب غذاهاش فوق العاد ان طناز یعنی اگه غذاهاشونو بخوری می بینیانگشتات هم نیست



پس نمیریم



 

اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟



چون من می خوام با انگشتام توی عروسی دوست خلم برقصم بااااش میمریم اما زیاد نخور چون بعد




لباس عروست اندازت نمی شه




بییییییییییییییییی مزه




آدرس رستوران را به طنازه دادم راستشو بخواین من اصلا اونجا نرفتم عکسشو از توی مجله ها دیدم خیلی با



کلاس بود اگه طناز می فهمید که دروغ بهش گفتم خفم می کرد



خلاصه رسیدیم طناز ماشینشو تو پارکینگ پارک کرد و هردومون رفتیم تو رستوران با دیدن رستوران



هردومون فکامون به زمین افتاد خیلی قشنگ و مجلل بود و دو تا گارسن برای راهنمایی و خوش امدید از ما



استقبال کردن با دیدن من هردوشون لبخند زدن یعنی من انقدر خنددارم اونجا دوتا  خانواده ی با کلاس که تمام



خانم ها شون مانتوی پانچی پوشیده بودن داشت با خنده به من نگاه می کردن به طناز نگاه کردم طناز که از



خجالت سرخ شده بود فقط به پاهای من نگاه می کرد و زیر لبش یک چیزی را مزمه می کرد




وقتی به پاهام نگاه کردم دیدم ایییییییییی خدااا آبروم رفت یادم رفته کفش بپوشم و بادمپایی یه پلاسیکی سهیل



امدم اگه بر می گشتیم ضایع می شدیم پس تصمیم گرفتم با کمال پروووووووووییییی رفتم سر میز شمارهی 7




نشستم و بعد طناز پشتم امد تمام خانوتده های اونجا به دمپایی های خوشکل من نگاه می کردن مگه تاحالا



دمپایی ندیدن تازه چه خوش رنگ هم هست آبیییییییی





و بعد دوتا گارسن آقا که با کت و شلوار مشکی بودن برای گرفتن منو از پذیرش  رفتن




هوویییییی دنیز ابله چرا با اینا امدی آبرومون را بردی اصلا تاحالا تو عمرت اینجا امدی ؟؟؟؟؟؟




راستشو بخوای نه ولی خیلی قشنگه آقاه رو  نگاه کن   داره برامون  پیانو می زنه واایییی صداش هم قشنگه




 

فقط از اینجا بریم خفت می کنم




 

بعد دوتا آقای گارسن برای دادن منو امدن من یک نگاه به منو کردم قیمت های غذا خیلی بالا بود طناز هم که



حواسش نبود فقط به  دمپایی های من نگاه می کرد و حرص می خورد



 

ببخشید خانم ها چی میل می کنید ؟؟؟؟؟؟؟




 

*طناز که حواسش به دمپایی های من بود گفت غذا  بدبخت گارسونا از خنده پوکیده بودن بعد یکی شون گفت




 

یعنی خانم چه نوع غذایی میل می کنید؟؟؟؟؟؟




 

بعد من با  تمام غرورم که ضایعه نشم گفتم دوتا راتادت




منظورتون راتاتویی



بله

 



*وااییییییی این چه غذایی تاحالا اسمش نشنیدم  بعد گارسونه گفت



 

بله این غذا خیلی خاصه و یک غذای فرانسوی هست و گرون ترین غذای این جاست



 

*طناز که چشماش6تا شده بود فقط با حرص منو نگاه می کرد



 

و نوشیدنی چه میل دارید



از گرون ترین نوشیدنی هاتون برامون بیارید




 

بله خانم مرسی که از بین این همه رستوران رستوران شهر آفتاب را انتخاب کردید



 

خواهش می کنم



 

*بعد گارسون ها برای آوردن غذا رفتن



 

دنیییز چیکار می کنی غذاهای اینجا هر کدومشون 100 هزار تومنه



 

طناز ما که نمی خورمشون



 

پس نگاشون می کنی



 

 

نه تو می ری دکه ی آسانسورا می زنی و بایک 1و2و3 من هردومون سوار آسانسور می شیم و فرار می کنیم



 

اوکیییییییی



خب برو دکمه را بزن




خب بعدد با انگشت اشاره دادم





1



2





3



و داد زدم حملللههههههههههه سوار آشانسور شدیم و هردومون فرار کردیم گارسن ها هم پشتمون می دویدن و




می گفتن پول غذا یادتون رفت



 

ههههههههه ولی بهمون نرسیدن



 

طناز موفقی بریم بستنی بخورین؟؟؟؟



 

نه حرفشو نزن من دیگه با تو هیچ جا نمیام



 

ولی می خواستم برات آب طالبی بگیرم



بااش بریم



خلاصه رسیدیم به بستنی فروشیه لاریسا من یک فالوده بستنی  سفارش دادم طناز هم آب طالبی



دنیززز من عاشق آب طالبی های اینجا ام واااییی  دلم خنک شد فکر کنم یکی دیگه هم می خوام



 

نه دیگه پرو شدی ؟؟؟؟؟ چون مهمانت کردم می خوای مغازه هم بخوری !!!



دنیز یادته  یک بار کلاس فوق العاده برامون گذاشته بودن مدرسه کلاس سوم راهنمایی بودیم وقتی کلاس تمام



شد کسی نیامد دنبالمون بعد پیاده رفتیم خونه هههه چه قدر تو راه مسخره بازی در میاوردیم تو می گفتی اصلا



محبت ازشون می چیکه هههه یادش بخیر



 

هههه یا اونجا تو اردو همدان کلاس اول راهنمایی بودیم طناز خانم که پریدین رو تختم تختمو شکوندی ههه



 

ههههه خب من چیکار کنم تخت تو پوکیده بود والا



خب باید بریم دیگه خوب استراحت کنی فردا باید صبح زود آماده بشیم

 




براچییی؟طناز



مثل اینکه دختر فردا عروسیته



آهان ر است می گی پاک فراموش کردم



 

دنیز یک سوال ازت بپرسم ؟؟؟؟؟؟؟



بپرس



تو ارسلان را دوست داری؟؟؟؟؟



په نه په




 

درست جواب بده



آره دوستش دارم



 

*چرا امروز همه گیر دادن به دوست داشتن من نسبت به ارسلان

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
شقایق یاهمون دنیز جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 20:31

مرسی برم قسمت بعدی هم بخونم بی شعور

خواهش

لاله جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 18:40

یعنى چه خبره؟بنویس آخرشو ببینیم چى میشه آخر

گذاشتم اجییی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.